پيدا کردن مسير زندگي فقط مجموعهاي از اقداماتي نيست که براي جستجو کردن يک راه و سرانجام رسيدن به آن انجام ميدهيم؛ بلکه شامل تمام کارهايي ميشود که براي دنبال کردن آن انجام ميدهيم. هر کسي در طول زندگي علاوه بر تمام حساب و کتابهاي ذهني خود مسيري را با قلبش دنبال ميکند و براي موفقيت در آن تلاش خود را به کار ميبرد. همه چيز در اين راه خوب پيش ميرود تا اين که در اين راه دچار يک تفکر وسواسگونه ميشويم: اين که مسير زندگي خود را درست انتخاب کردهايم يا نه؟ آينده اين مسير به قدر کافي روشن است يا تمام اقدامات ما تلاشهايي گزاف و بيحاصل ميشوند؟
شايد تعجب کنيد اما براي کسي که با قدرت و اطمينان قدم در مسير زندگي ميگذارد تمام اين سوالات و تفکرات بيمعنا خواهد بود. مثل جواني که به تازگي و با تصميم قطعي وارد زندگي مشترک شده است و اگرچه از آينده آن بيخبر است، اما اعتقاد دارد اگر هر قدم را به موقع بردارد و از نااميدي فاصله بگيرد قطعا آينده تيره و تار نيست.
از ديدگاه برخي از روانشناسان فقط و فقط زندگي در لحظه است که معنا ميشود و باقي تفکرات ما حاصل تصوراتي پوچ و انديشههايي مبهم در دود هستند!
حالا اين به خودِ فرد بستگي دارد که بتواند مسير زندگي را درست انتخاب کند يا نه. براي انتخاب بهتر 3 گام مشترک و مهم وجود دارد که در دانشگاه زندگي بدان ميپردازيم.
حتما بارها به دنبال سايت مسير زندگي يا هر منبع ديگري که بتوانيد با استفاده از آن به منابع روشني در ارتباط با انتخاب اهداف زندگي برسيد مراجعه کردهايد. در حالي که هيچ نسخه از پيش تعيين شدهاي وجود ندارد که بتواند به ما نشان دهد با توجه به اهدافمان کدام مسير قطعا ما را به مقصد ميرساند همواره فاکتورهاي مشترک زيادي وجود دارند:
اولين قدم مشترک در اين مسير، متوقف کردن اين فرآيند پيچيده و زمانبر جستجو است! نمونههاي آن را احتمالا بارها در زندگي تجربه کرده باشيد. مثلا با سرمايهاي که در دست داريد بارها و بارها مسيرهاي مختلف را رفتهايد و از آنها پشيمان شدهايد. در نهايت هم به قول قديميها به خاطر از اين شاخه به آن شاخه پريدن همچنان اندر خم يک کوچهايد؛ چون دقيقا نميدانيم از زندگي چه ميخواهيم!
حقيقت آن است که نميتوان مسير زندگي را با حفاري لايههاي مختلف ذهن کشف کرد. زندگي را شايد بتوان بر حسب حدس و گمان پيش برد ولي هيچ قطعيتي وجود ندارد که مسير قطعي وجود داشته باشد! بنابراين نگراني و فکر و خيال بيش از حد فقط باعث ميشود که در درياي نااميدي بيشتر غرق شويد!
به مرور زمان و وقتي که يک مسير را آغاز کنيد متوجه حضور يک GPS دروني در خودتان ميشويد! مسيريابي که راه را از درون به شما نشان ميدهد. شايد اين موضوع باعث شود تصور کنيد که کنترل مسير زندگي به طور رسمي از شما گرفته است. مولانا معتقد است که:
از اين که زندگي بارها زير و رو ميشود نگران نباشيد. از کجا مطمئن هستيد آن رويي که زندگي به شما نشان ميدهد بهتر از روي ديگر نباشد؟
شايد براي شما هم اتفاق افتاده باشد آن شور و عجله و هيجاني که معمولا در چهره همه مردمي که در خيابانهاي شلوغ با شتاب در رفت و آمد هستند ميبينيم.
به طور معمول وقتي که با مردم کار کنيد اولين چيزي که در چهره آنها ميبينيد آن عجله و شتابي است که در درونشان براي رسيدن به موفقيت موج ميزند. شايد به دليل آن باشد که آنها دائما روي مقصد تمرکز دارند؛ غافل از اين که زندگي يک فرآيند است؛ يک سفر!
براي سريعتر رسيدن به شيريني اهداف و دستاوردها بايد مشتاق شيرينکنندههاي مصنوعي باشيد؛ شيرينکنندههايي که اگرچه شيرين هستند اما در اصل هيچ ماده مناسب اوليه ندارند!
پيدا کردن مسير زندگي فقط مجموعهاي از اقداماتي نيست که براي جستجو کردن يک راه و سرانجام رسيدن به آن انجام ميدهيم؛ بلکه شامل تمام کارهايي ميشود که براي دنبال کردن آن انجام ميدهيم. هر کسي در طول زندگي علاوه بر تمام حساب و کتابهاي ذهني خود مسيري را با قلبش دنبال ميکند و براي موفقيت در آن تلاش خود را به کار ميبرد. همه چيز در اين راه خوب پيش ميرود تا اين که در اين راه دچار يک تفکر وسواسگونه ميشويم: اين که مسير زندگي خود را درست انتخاب کردهايم يا نه؟ آينده اين مسير به قدر کافي روشن است يا تمام اقدامات ما تلاشهايي گزاف و بيحاصل ميشوند؟
شايد تعجب کنيد اما براي کسي که با قدرت و اطمينان قدم در مسير زندگي ميگذارد تمام اين سوالات و تفکرات بيمعنا خواهد بود. مثل جواني که به تازگي و با تصميم قطعي وارد زندگي مشترک شده است و اگرچه از آينده آن بيخبر است، اما اعتقاد دارد اگر هر قدم را به موقع بردارد و از نااميدي فاصله بگيرد قطعا آينده تيره و تار نيست.
از ديدگاه برخي از روانشناسان فقط و فقط زندگي در لحظه است که معنا ميشود و باقي تفکرات ما حاصل تصوراتي پوچ و انديشههايي مبهم در دود هستند!
حالا اين به خودِ فرد بستگي دارد که بتواند مسير زندگي را درست انتخاب کند يا نه. براي انتخاب بهتر 3 گام مشترک و مهم وجود دارد که در دانشگاه زندگي بدان ميپردازيم.
حتما بارها به دنبال سايت مسير زندگي يا هر منبع ديگري که بتوانيد با استفاده از آن به منابع روشني در ارتباط با انتخاب اهداف زندگي برسيد مراجعه کردهايد. در حالي که هيچ نسخه از پيش تعيين شدهاي وجود ندارد که بتواند به ما نشان دهد با توجه به اهدافمان کدام مسير قطعا ما را به مقصد ميرساند همواره فاکتورهاي مشترک زيادي وجود دارند:
اولين قدم مشترک در اين مسير، متوقف کردن اين فرآيند پيچيده و زمانبر جستجو است! نمونههاي آن را احتمالا بارها در زندگي تجربه کرده باشيد. مثلا با سرمايهاي که در دست داريد بارها و بارها مسيرهاي مختلف را رفتهايد و از آنها پشيمان شدهايد. در نهايت هم به قول قديميها به خاطر از اين شاخه به آن شاخه پريدن همچنان اندر خم يک کوچهايد؛ چون دقيقا نميدانيم از زندگي چه ميخواهيم!
حقيقت آن است که نميتوان مسير زندگي را با حفاري لايههاي مختلف ذهن کشف کرد. زندگي را شايد بتوان بر حسب حدس و گمان پيش برد ولي هيچ قطعيتي وجود ندارد که مسير قطعي وجود داشته باشد! بنابراين نگراني و فکر و خيال بيش از حد فقط باعث ميشود که در درياي نااميدي بيشتر غرق شويد!
به مرور زمان و وقتي که يک مسير را آغاز کنيد متوجه حضور يک GPS دروني در خودتان ميشويد! مسيريابي که راه را از درون به شما نشان ميدهد. شايد اين موضوع باعث شود تصور کنيد که کنترل مسير زندگي به طور رسمي از شما گرفته است. مولانا معتقد است که:
از اين که زندگي بارها زير و رو ميشود نگران نباشيد. از کجا مطمئن هستيد آن رويي که زندگي به شما نشان ميدهد بهتر از روي ديگر نباشد؟
شايد براي شما هم اتفاق افتاده باشد آن شور و عجله و هيجاني که معمولا در چهره همه مردمي که در خيابانهاي شلوغ با شتاب در رفت و آمد هستند ميبينيم.
به طور معمول وقتي که با مردم کار کنيد اولين چيزي که در چهره آنها ميبينيد آن عجله و شتابي است که در درونشان براي رسيدن به موفقيت موج ميزند. شايد به دليل آن باشد که آنها دائما روي مقصد تمرکز دارند؛ غافل از اين که زندگي يک فرآيند است؛ يک سفر!
براي سريعتر رسيدن به شيريني اهداف و دستاوردها بايد مشتاق شيرينکنندههاي مصنوعي باشيد؛ شيرينکنندههايي که اگرچه شيرين هستند اما در اصل هيچ ماده مناسب اوليه ندارند!
براي اطلاعات
اين مقاله بهترين نکتهها را در قبال هديهدادن ارائه ميکند _ نه فقط براي سن و جنسيت خاصي، بلکه براي همه!. ما در وبسايت و تجارتي که داريم، هر روزه شاهد ردوبدلشدن هزاران هزار هديه در روز هستيم و در اين اثنا، نکات آموزندهاي را آموختهايم.
هم? ما روز تولد عزيزمان را بهعنوان بهترين روز سال در نظر ميگيريم، اما گاهي اوقات تبديل به ترسناکترين روز سال ميشود.
ميدانيد که منظورم چيست؟ منظورم انتخاب هديه است.
همسر شما خواهد گفت: (اوه من چيزي نياز ندارم). اما اين حرف قطعاً حقيقت ندارد. بهعلاوه، مسئله فقط همسر شما نيست. دوستانتان، پدرومادرتان، عموها و خالهها و عمهها و دايي و والدينِ همسرتان و بيشمار افراد ديگري که منتظر هدي? شما هستند. ممکن است بخواهيد از آنها بپرسيد که بهعنوان هديه دوست دارند چهچيزي را دريافت کنند، و اگر خيليخيلي خوششانس باشيد، شايد حقيقت را بشنويد. که صميميت و نزديکيِ بي حدومرزي را ميطلبد. از طرفي، شما هم دوست نداريد بهخاطر حراج يک کلوپ ويدئويي، فيلمهاي تخفيف خوردهي جنگ ستارگان را برايشان بخريد.
اين مقاله بهترين نکتهها را در قبال انتخاب هديه ارائه ميکند _ نه فقط براي سن و جنسيت خاصي، بلکه براي همه!. ما هر روزه شاهد ردوبدلشدن هزاران هزار هديه در روز هستيم و در اين اثنا، نکات آموزندهاي را آموختهايم و دوست داريم تا با شما در ميان بگذاريم.
براي خواندن مقالات
به عنوان يک بازخورد طبيعي و ذاتي، معمولا نگرش ما بعد از وقوع اشتباهات در زندگي آن چيزي منطقي نيست و تصميماتي عجولانه در پي اشتباهاتمان ميگيريم که هرگز ورد تاييد نيستند؛ مثلا:
اگرچه اشتباهات و شکستهاي ما زمينه بسيار مناسبي براي تصميمگيريهاي عجولانه و اشتباه فراهم و فرد را دچار نااميدي ميکنند، اما در دانشگاه زندگي به شما نشان ميدهيم که برخي از اشتباهات در زندگي چه طور ميتوانند نشانه اين باشند که اتفاقا شما درست عمل کرديد و تنها قرار است از برخي از آنها درس بگيريد.
بر اساس يک روحيه غريزي يا ذاتي همه ما توقع داريم اولين تصميمان بهترين تصميمان باشد و به همين دليل تمامقد در حمايت از آن تصميم ميايستيم. برخي از اين موقعيتها که جابنداري افراطي ما در آنها دخالت دارند عبارتند از:
قطعا خودتان درسهاي زيادي را از تجربه کردن آموختهايد. برخي از موارد پررنگي که اين آزمون و خطا به ما ميآموزند عبارتند از:
رشد روحي و رواني زماني حاصل ميشود که به عقب برگرديد و شاهد تصميماتي باشيد که اکنون از نظر شما احمقانه و اشتباه هستند. البته که اين تصميمات اشتباه نيستند؛ چون اگر قرار باشد از ناحيه ايمن اطرافمان خارج نشويم هرگز خود را به چالش نکشيدهايم هيچ ظرفيتي هم از درون ما آشکار نشده است!
هر چه قدر که سريعتر اشتباهاتتان را بشناسيد، سريعتر ميتوانيد راه درست را تشخيص دهيد. براي تصميمات پيچيده و دشوار زندگي نظير روابط و سرمايهگذاري معمولا توصيه ميشود قبل از اين که آمادگي کامل براي تصميمات بزرگ را پيدا کنند اقدام کنند؛ چون معمولا هرگز آمادگي صد درصدي براي تصميماتي به بزرگي يک سرمايهگذاري ايجاد نميشود!
بنابراين کسي که اشتباه ميکند يک قدم از نظر تجربه جلوتر از کسي است که هرگز جرئت ريسک کردن را به خود راه نداده است. شايد خيلي از افراد که در محدوده ايمن خود زندگي ميکنند از هدر رفتن زمان، هدر رفتن سرمايه و انرژي خود ميترسند؛ غافل از اين که همين ترس مانع از حرکت به جلو ميشود.
قطعا نميتوانيم به يک سرمايهگذاري عظيم نگاه کنيم و در همان لحظه بگوييم هر فرد بايد چه کار کند تا بتواند چنين کسب و کاري راهاندازي کند! بنابراين درس ديگري که از اشتباهات در زندگي ميگيريم همين نگاه دقيقي است که منجر به تصميمگيريهاي بهتر ميشود. اين جمله معروف هم هميشه به ياد داشته باشيد که پيروز ميدان آن کسي است که اشتباهش را در کوچکترين گوشه از زمين مسابقه مرتکب ميشود.
براي تعيين
سايت
تا به حال روزي در زندگي داشتهايد که در آن احساس کنيد عليرغم تلاشهاي بسيارتان، عليرغم اينکه چهقدر به خودتان سخت ميگيريد، نميتوانيد به هيچجاي بهتري برسيد؟ روزي که در آن ميل براي يکجا نشستن و يا دراز کشيدن روي تخت آنقدر زياد است که حتي چندين ليوان چاي هم نميتواند آن را شکست دهد؟
سه ماه پيش، تمام روزهاي من بدين شکل ميگذشتند. مخصوصاً وقتي که ساعت 3 صبح از خواب بيدار ميشدم و ميفهميدم که دنيايم چهقدر آرام و غمگين است.
به جز ماليخوليايي که هراز چندگاهي به من تلنگر ميزد، سعي ميکردم تا برنام? روزانهام را به خوبي پياده کنم: ساعت 8 صبح از رخت خواب بيرون بيايم، صبحانه بخورم، روي مبل بنشينم و تلوزيون تماشا کنم، کارهاي عادي و روزانهام را براي مدت 15 دقيقه انجام دهم، دوش بگيرم، تلوزيون تماشا کنم، نهار بخورم، چرتي بزنم، ساعت 5 عصر براي دويدن عصرانه بيرون بروم، در حين دويدن عکس بيندازم، به خانه بروم، استراحت کنم، دوش بگيرم، شام بخورم و بخوابم.
مشخصاً تنها يک درصد از اين برنامه در روز من اجرا ميشد. گرايش و علاق? من براي يکجا نشيني و هيچکاري نکردن آنقدر زياد بود که گاهاً باعث ميشد تا از خودم متنفر شوم.
گاهي وقتها، فقط روي تختم مينشستم و به ديوارِ اتاقم خيره ميشدم. گاهي روزها، خودم را در حالي مييافتم که در تنهاييِ خويش گريه ميکنم. يک روز ديگر، آسيب زدن به خودم را به عنوان راهي براي آزادسازي اين خشم و درد انتخاب ميکردم.
زندگي من به وسيل? تجربيات تلخي که داشتم و نااميديِ حاصل از آن به تاراج رفته بود. يک روز سعي کردم تا به آينه نگاه کنم و تمام حرفهايم را بيرون بريزم:
(هي! تو! بله! با تو هستم! تو لک? ننگي بيش نيستي. هيچ ارزشي نداري. او تو را ترک کرد چرا که يک بدبخت بيش نيستي. به خودت نگاه کن. هيچ شغلي هم براي خودت نداري. اصلاً چطور ميتواني خودت را بالا بکشي؟ زندگي تو يک مرداب خالص است.)
زيرِ گريه زدم. براي چندين ساعت گريه کردم. روزهاي بسياري ميشد که خودم را از مردم دور نگه داشتم. ديگر صبحها برنام? روزانهام را پياده نميکردم. ديگر عصرها سراغ دويدن نميرفتم. ديگر در حين دويدن از درختان و رودخانههاي زيبا عکسي نميگرفتم. ديگر… هيچچيزي نبود.
براي يک هفته فقط در خانه ماندم و تلوزيون تماشا کردم و غذا خوردم.
اما يک روز وقتي از خواب بيدار شدم، تصميم گرفتم از خانه بيرون بروم و براي چند دقيقه در بالکن بنشينم. سناريوي بسيار زيبايي بود. گويي که آفتاب نمادي از يک شروع تازه بود. اميد. انرژي مثبت. لذت. و مهمتر از هم? اينها، عشق به خويش.
اين مسائل، کشفياتي هستند که وقتي در بالکن نشسته بودم به آنها رسيدم:
(تو حق انتخاب داري. تو بايد بداني که در هرچيزي حق انتخاب داري. تو حق انتخاب داري که خودت را صرفِ موقعيتهاي افسرده کننده و دلگيرکننده و يا غم و اندوه بکني، يا اينکه هربار که ساعت 3 صبح از خواب پريدي، چشمانت را ببندي و آرام به خواب برگردي.
تو حق انتخاب داري تا بيدار شوي و برنام? روزانهات را انجام بدهي يا فقط کل روز را در تخت بماني و به وسيل? نااميدي و شکست عشقي از پا دربيايي.
تو حق انتخاب داري که به زندگي در اين مرداب ادامه بدهي يا بدون قيد و شرط به خودت عشق بورزي.)
پس، هر احساسي که در حال حاضر داريد براي خودتان است اما از شما خواهش ميکنم که لطفاً موارد دومي از هر خط را انتخاب کنيد. انتخاب کنيد که در رابطه با هرچيزي که قرار است برايتان اتفاق بيفتد مثبت و خوشبين باشيد.
شايد همين حالا هم درد داشته باشيد، شايد به تسليم شدن فکر ميکنيد. به من اعتماد کنيد، من آن لحظات را تجربه کردهام، تمام اين کارها را انجام دادهام. قرار نيست کمکي به بهبود وضعيت شما بکند. اينکه بخواهيد اجازه بدهيد غم تمام زندگيتان را در بر بگيرد، باعث ميشود بيشتر و بيشتر خسته شويد.
درباره این سایت