تا به حال روزي در زندگي داشتهايد که در آن احساس کنيد عليرغم تلاشهاي بسيارتان، عليرغم اينکه چهقدر به خودتان سخت ميگيريد، نميتوانيد به هيچجاي بهتري برسيد؟ روزي که در آن ميل براي يکجا نشستن و يا دراز کشيدن روي تخت آنقدر زياد است که حتي چندين ليوان چاي هم نميتواند آن را شکست دهد؟
سه ماه پيش، تمام روزهاي من بدين شکل ميگذشتند. مخصوصاً وقتي که ساعت 3 صبح از خواب بيدار ميشدم و ميفهميدم که دنيايم چهقدر آرام و غمگين است.
به جز ماليخوليايي که هراز چندگاهي به من تلنگر ميزد، سعي ميکردم تا برنام? روزانهام را به خوبي پياده کنم: ساعت 8 صبح از رخت خواب بيرون بيايم، صبحانه بخورم، روي مبل بنشينم و تلوزيون تماشا کنم، کارهاي عادي و روزانهام را براي مدت 15 دقيقه انجام دهم، دوش بگيرم، تلوزيون تماشا کنم، نهار بخورم، چرتي بزنم، ساعت 5 عصر براي دويدن عصرانه بيرون بروم، در حين دويدن عکس بيندازم، به خانه بروم، استراحت کنم، دوش بگيرم، شام بخورم و بخوابم.
مشخصاً تنها يک درصد از اين برنامه در روز من اجرا ميشد. گرايش و علاق? من براي يکجا نشيني و هيچکاري نکردن آنقدر زياد بود که گاهاً باعث ميشد تا از خودم متنفر شوم.
گاهي وقتها، فقط روي تختم مينشستم و به ديوارِ اتاقم خيره ميشدم. گاهي روزها، خودم را در حالي مييافتم که در تنهاييِ خويش گريه ميکنم. يک روز ديگر، آسيب زدن به خودم را به عنوان راهي براي آزادسازي اين خشم و درد انتخاب ميکردم.
زندگي من به وسيل? تجربيات تلخي که داشتم و نااميديِ حاصل از آن به تاراج رفته بود. يک روز سعي کردم تا به آينه نگاه کنم و تمام حرفهايم را بيرون بريزم:
(هي! تو! بله! با تو هستم! تو لک? ننگي بيش نيستي. هيچ ارزشي نداري. او تو را ترک کرد چرا که يک بدبخت بيش نيستي. به خودت نگاه کن. هيچ شغلي هم براي خودت نداري. اصلاً چطور ميتواني خودت را بالا بکشي؟ زندگي تو يک مرداب خالص است.)
زيرِ گريه زدم. براي چندين ساعت گريه کردم. روزهاي بسياري ميشد که خودم را از مردم دور نگه داشتم. ديگر صبحها برنام? روزانهام را پياده نميکردم. ديگر عصرها سراغ دويدن نميرفتم. ديگر در حين دويدن از درختان و رودخانههاي زيبا عکسي نميگرفتم. ديگر… هيچچيزي نبود.
براي يک هفته فقط در خانه ماندم و تلوزيون تماشا کردم و غذا خوردم.
اما يک روز وقتي از خواب بيدار شدم، تصميم گرفتم از خانه بيرون بروم و براي چند دقيقه در بالکن بنشينم. سناريوي بسيار زيبايي بود. گويي که آفتاب نمادي از يک شروع تازه بود. اميد. انرژي مثبت. لذت. و مهمتر از هم? اينها، عشق به خويش.
اين مسائل، کشفياتي هستند که وقتي در بالکن نشسته بودم به آنها رسيدم:
(تو حق انتخاب داري. تو بايد بداني که در هرچيزي حق انتخاب داري. تو حق انتخاب داري که خودت را صرفِ موقعيتهاي افسرده کننده و دلگيرکننده و يا غم و اندوه بکني، يا اينکه هربار که ساعت 3 صبح از خواب پريدي، چشمانت را ببندي و آرام به خواب برگردي.
تو حق انتخاب داري تا بيدار شوي و برنام? روزانهات را انجام بدهي يا فقط کل روز را در تخت بماني و به وسيل? نااميدي و شکست عشقي از پا دربيايي.
تو حق انتخاب داري که به زندگي در اين مرداب ادامه بدهي يا بدون قيد و شرط به خودت عشق بورزي.)
پس، هر احساسي که در حال حاضر داريد براي خودتان است اما از شما خواهش ميکنم که لطفاً موارد دومي از هر خط را انتخاب کنيد. انتخاب کنيد که در رابطه با هرچيزي که قرار است برايتان اتفاق بيفتد مثبت و خوشبين باشيد.
شايد همين حالا هم درد داشته باشيد، شايد به تسليم شدن فکر ميکنيد. به من اعتماد کنيد، من آن لحظات را تجربه کردهام، تمام اين کارها را انجام دادهام. قرار نيست کمکي به بهبود وضعيت شما بکند. اينکه بخواهيد اجازه بدهيد غم تمام زندگيتان را در بر بگيرد، باعث ميشود بيشتر و بيشتر خسته شويد.
3 گام مشترک براي اين که مسير زندگي درست را انتخاب کنيم
9 تصميم دشوار که افراد خوشبخت اتخاذ مي کنند. تصميمات درست
9 توصيهاي که به شما کمک ميکند تا تصميمي درست در انتخاب هديه داشت
تو ,يک ,خودت ,داري ,حق ,روز ,که در ,انتخاب داري ,حق انتخاب ,خودم را ,يک روز
درباره این سایت